نفس طلایی

سلام یه سلام ساده از ته ته قلبم به تو که هنوز نه در عالم وجودی نه در عالم تصمیم و نه..... عزیزم با اینکه وبلاگ دیگه هم برای نوشتن مطالبم دارم اما دلم می خواد روحم رو با نوشتن برای تو ، فکر کردن در مورد تو و.... لطیف کنم و همیشه لطیف نگه دارم تا تو که یه گلی تو دست های لطیف من قرار بگیری نه تو دست های پر از ازدحام و شلوغی و کار این روزهای ما ادم های این زمینی.... شاید دیگه نیام اینجا.... نمی دونم چرا اما دلم عجیب گرفته ! شاید ....  خدایا عاقبت خودمون و همه ی شاید ها و باید های زندگی مون و بخیر کن.... امین  روی ماهت رو می بوسم فرشته ی من تو بهشت.... (چقدر خوبه که مطمئنم تو توی بهشتی عزیزم )

سلام ناز پری امروز می خوام برات چند تا عکس با مزه بذارم  امیدوارم که خوشت بیاد عزیزترینم  ...

به به سلام گل پری ، به به سلام ناز پری  حال شما عزیز دل خود خود خودم ؟ خوبی مادری من ؟ منم خوبم الحمدلله فردا عروسی دختر خاله ی منه البته جمعه هم عروسی پسر عمه ی بابا است که قرار نیست بریم ! اما عوضش انشاالله یه عروسی با حال داریم امیدوارم به همه خیلی خوش بگذره . انشاالله یه روزی تو رو عروس یا داماد کنم واااااااااااااااااااااای چه حالی میده مادر زن و مخصوصا مادر شوهر بودن اینم یه کیک خوشگل برای عروسی تو (از الان دارم مادر شوهر میشم ها )                           ...

سلام مادری الان انتخاب واحدم بود و طبق معمول از دست این دانشگاه کلی اعصابم خرد شد واقعا کارای انتخاب واحد این دانشگاه علامه طباطبایی خاص خودشه که استاد در ازار و اذیت و به هم ریختن اعصاب بچه ها هستن همشون از مدیریت تا مستخدمین محترم که همه در دانشگاه از جایگاه بالاتری نسبت به دانشجو برخوردارن و تنها موجود تو سری خور دانشجویان خوشبخت اونجا هستن. حالا دوباره باید صبح برم و ببینم چی شد اخر!!!! ای امان ای امان ای امان......

سلام عزیزکم خوبی نازدونه ؟ خوبی گل خونه ؟ منم خوبم الحمدلله امروز از صبح امدم خونه مامان جون اینا و تموم خاله ها و دایی اینا هم اینجا بودم الان هم کم کم دارن شام و اماده می کنن و من امدم یه گوشه تا برات یه ذره بنویسم ناز گل پری من  خوب حالا بگم از سفر که الحمدلله خیلی خوش گذشت صبح سه شنبه راه افتادیم سمت مشهد مقدس و البته قبلش سحری خوردیم اما وقتی دیوار های شهر و رد کردیم شروع کردیم به خوردن خصوصا از پسته تازه های دامغان نمی شد گذشت  خلاصه نهار رو هم سبزوار خوردیم که البته با اینکه بهترین رستوران شهر بود اما من غذاشو دوست نداشتم و بعد حدوداساعت 6 رسیدیم مشهد مقدس. البته تو راه به یه گروه شتر هم برخورد کردیم و ماشین و نگه داشتیم...

راستی مامانی من هوا حسابی سرد شده .... خدا رو شکر از دیشب تا حدود ظهر بارون میبارید و من الان سردمه ( البته کولرمون هم روشنه ها   اخه بابایی گرماییه  ) فکر کنم تو مشهد قندیل ببندیم  ...

سلام گل ناز من سلام عزیز دل من خوبی قشنگ ترینم ؟ خوبی بهترینم ؟ امروز صبح بیدار شدم و رفتم خونه مامان جون اینا و عصری با خاله رفتیم بیرون و همون موقع بابا زنگید و گفت فردا بریم مشهد ؟ ( اخه چند وقتی می شد حرفش بود اما بابایی این روزا سرش خیلی شلوغ بود و خیلی بعید بود که بتونیم بریم ) منم گفتا اره حتما من که از خدامه ، ولی بابا گفت لیست پرواز و قطار و چک کرده و هیچ کدوم جا نمیداده ( البته از جا نبودن پرواز خوشحال شدم چون اصلا پرواز خصوصا داخل ایران رو دوست ندارم گرچه که سفرای دیگه هم اگه چاره ای جز پرواز داشت قطعا اون راه دیگه رو انتخاب می کردم ) و بابایی گفت که با ماشین بریم منم که دلم ناجور هوای امام رضا جونم رو کرده با کمال میل فبول ک...

سلام نازدونه    سلام گل خونه (انشاالله در اینده ) خوبی ستاره ی کوچولوی من ؟ منم خوبم امروز روز پر کاری بود صبح رفتم و کلاس امار ثبت نام کردم و از اونجا رفتم خونه مامان جون اینا که محمد مهدی هم اونجا بود (پسر دایی حمید که براش یه وبلاگ درست کردم ) کلی ذوق کرده بود و کلی ازم تشکر کرد. خلاصه عصر هم بابایی دیر امد و دم اذان رسید و حدود 10 را افتادیم سمت خونه. احتمالا فردا هم میرم خونه مامان جون چون بابایی افطار دعوته پیش دوستاش و من و دعوت نکردن   اما اشکالی نداره منم میرم خونه مامانم  راستی چقدر سریال های امسال ماه رمضون مسخره است من که اصلا دوستشون ندارم  اینم یه عکس خوشمزه و خنک برای نفس طلایی خودم&nb...

سلام چقدر زود این ماه عزیز داره تموم میشه ، چقدر زود این همه روزای خوب داره تموم میشه ... خدایا دوباره توفیق درک این ماه عزیز رو بهمون عطا کن ، امین این دعا در اخرین جمعه ی ماه مبارک رمضان توصیه شده : " اللهم لاتجعله آخر العهد من صیامنا ایاه فان جعلته فاجعلنی مرحوما و لاتجعلنی محروما " ...

سلام علیکم گل ناز دل من ، حال شما خوبی ناز پری ؟ منم خوبم الحمدلله دیشب که خونه ی مامان جون اینا موندم و حدود ساعت یک پاشدم و بعدش بابایی امد دنبالم و باهم امدیم خونه اما چون از صبح تو گرما کلی زحمت کشیده بود حسابی خسته شده بود خصوصا زبون روزه حسابی تشنه بود ، خلاصه حدودا تا افطار خوابید و بعد برای افطار رفتیم فرحزاد (رستوران موعود ) و افطار و بعد شام خوردیم و بعدش که رفتیم خیابون گردی بارون شروع شد و حسابی بارون میومد منم که طبق معمول عاشق بارونم دستم و از پنجره بیرون اوردم و استینم خیس شد اما خیلی حال داد. خدایا شکرت که برامون بارون رحمت فرستادی ...